اسارت غم
ذوقی نماند
شوری هم
نگاه میکنم از دریچه غم
به روزگاری
که دیگر امیدی هم نیس
به کور سویی ...
روزنه ای ...
معجزه هم که دریغ !!!
میمانی خودت و سایه ی غمی که چنان محصور کرده و محیط شده که راه فراری هم باقی نگذاشته
میمانی اسیر
بی شوری
بی ذوقی
و ناامید
+ نوشته شده در جمعه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 1:14 توسط امین
|